عمومی و متفرقه

خرید ارزان قصص قرآن - 3- 273ص

بار دیگر رسول خدا آنان را دعوت کرد و پس از صرف طعام بی درنگ بحمد و ثنای الهی سخن آغاز نمود و شهادت بر زبان جاری ساخت سپس فرمود «انَّ الرَّائد لا یکذب اهله، و الله الّذی لا اله الّا هو انّی رسول الله الیکم خاصّه و الی الناس عامّه و الله لتموتنَّ کما تنامون و لتبعثنَّ کما تستقیظون و لتحاسبنَّ بما تعمل
207 تعداد صفحات
.doc فرمت
304 کیلوبایت حجم فایل
135,193 تومان قیمت فایل
فایل با عنوان خرید ارزان قصص قرآن - 3- 273ص با تعداد 207 صفحه در دسته بندی عمومی و متفرقه با حجم 304 کیلوبایت و قیمت 135193 تومان و فرمت فایل .doc با توضیحات مختصر بار دیگر رسول خدا آنان را دعوت کرد و پس از صرف طعام بی درنگ بحمد و ثنای الهی سخن آغاز نمود و شهادت بر زبان جاری ساخت سپس فرمود «انَّ الرَّائد لا یکذب اهله، و الله الّذی لا اله الّا هو انّی رسول الله الیکم خاصّه و الی الناس عامّه و الله لتموتنَّ کما تنامون و لتبعثنَّ کما تستقیظون و لتحاسبنَّ بما تعمل ...و عنوان انگلیسی Buy cheap Qur'anic stories - 273-3 p را می توانید هم اکنون دانلود و استفاده نمایید
خرید ارزان قصص قرآن - 3- 273ص

توضیحات فایل:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : Word (..docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 207 صفحه

قسمتی از متن Word (..docx) :

بار دیگر رسول خدا آنان را دعوت کرد و پس از صرف طعام بی درنگ بحمد و ثنای الهی سخن آغاز نمود و شهادت بر زبان جاری ساخت سپس فرمود «انَّ الرَّائد لا یکذب اهله، و الله الّذی لا اله الّا هو انّی رسول الله الیکم خاصّه و الی الناس عامّه و الله لتموتنَّ کما تنامون و لتبعثنَّ کما تستقیظون و لتحاسبنَّ بما تعملون و لتجزون بالاحسان احساناً و بالسوء سوءاً، و انّها الجنّه ابداً اوالنار ابداً» براستی که پیشرو قافله به یاران خود دروغ نگوید، سوگند به آن خدائی که جز او معبودی آنچنان که می روید خواهید مرد و همانطور که از خواب برمی خیزید در قیامت از گور برانگیخته خواهید شد و بحساب شما دقیقاً رسیدگی خواهند کرد و برفتار نیکتان پاداش نیک و بکردار زشتشان سزای بد خواهند داد و سرانجام کارتان یا بهشت جاوید است و یا آتش دوزخ. کلام آن حضرت که بدینجا رسید ابوطالب با لحنی بسیار آرام و متین که حکایت از ایمان و انقلاب درونی او می کرد گفت: نصیحت و خیرخواهی تو را بجان و دل پذیرفتیم و از سر صدق و راستی نبوت را تصدیق نمودیم و چه بسیار آرزومند و عاشق یاری تو هستیم، و اشاره بحضار کرده گفت ایشان برادران و خویشان و تبار تواند و من یکی از ایشانم جز این که بر دیگران درخواسته تو سبقت جستم هر چه ماموری انجام ده بخدا سوگند تا زنده ام دست از یاریت برندارم1 لکن ابولهب با لحنی تند و مسخره آمیز گفت این عجب رسوائی است، ای قریش قبل از آن که او بر شما دست یابد دستش را کوتاه سازید، ابوطالب گفت به خدا سوگند تا زنده ایم از او دفاع خواهیم کرد. پاره ای گویند رسول خدا ( رو کرد به پسران عبدالمطلب و فرمود «یا بنی عبدالمطلّب انّی والله ما اعلم شابّاً فی العرب جاء قومه بافضل ممّا قدجئتکم به قد جئتکم بخیر الدُنیا و الاخره و قد امرنی الله تعالی ان ادعئکم الیه فایّکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصیّی و خلیفتی فیکم» ای پسران عبدالمطلب براستی جوانی از عرب نمی شناسم که چیزی را برای قوم خود آورده باشد بهتر از آنچه من آوردم، بی شک بدانید من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، پروردگارم بمن فرمان داده که شما را بسوی او بخوانم اکنون هر کدام از شما حاضر باشد مرا یاری کند او برادر و وصی و خلیفه من در بین شما خواهد بود؟ علی ( که در آن هنگام جوانی بالغ بود بپای خاست و گفت یا رسول الله من حاضرم تا آخرین نفس تو را یاری کنم پیغمبر او را نشانید و سخن خود را تکرار کرد تا سه بار علی ( گفت من حاضرم که در این کار پشتیبان تو باشم، سپس رسول خدا بازوی او را گرفت و فرمود «انَّ هذا اخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا»: این علی برادر و وصی و جانشین من است در بین شما، از او بشنوید و او را مطیع باشید، قریش خندیدند و به علی و پدرش ابوطالب نگریسته از روی تمسخر گفتند ای ابوطالب اکنون از پسرت پیروی کن که او را بر تو امیر ساخت. بهر حال این مجلس خاتمه یافت و قریش پراکنده شدند لکن با سینه های پر از خشم و چهره های در هم کشیده و عبوس و دلهای پر از کینه، اما چاره ای نداشتند چون رسماً ابوطالب را که رئیس دارالندوه بود حامی محمّد می دیدند، چندی بدین منوال گذشت تا این که پیغمبر ماموریت پیدا کرد همه مردم را بدین خویش دعوت کند و آیه «فاصدع بما تومر و اعرض عن المشرکین» نازل گشت پیغمبر اکرم از کوه صفا بالا رفت و ندا داد «یا بنی فهر! یا بنی عدی! یا بنی فلان! و یا بنی فلان» یکایک بطون و قبائل را بنام خون همگی گرد آمدند و ابولهب هر طور که بود خود را رسانید شاید بتواند از دعوت پیغمبر جلوگیری کند پس از آن که همه جمع گشتند فرمود اگر من بگویم که سوارانی در این وادی خیال غارت بردن بر شما دارند مرا تصدیق خواهید کرد؟ گفتند آری ما تا کنون دروغی از تو نشنیده ایم، آنگاه فرمود «فانّی نذیرٌ لکم بین یدی عذاب شدید»: براستی که من شما را از کیفر زشتکاریهایتان بعذابی سخت بیم می دهم. دست از کیش بت پرستی بردارید و معبود حقیقی خدای آسمان و زمین را پرستش کنید ای زادگان عبدالمطلب، ای زادگان عبد مناف، ای زادگان زهره، ای زادگان تیم، ای زادگان مخزوم، ای زادگان اسد، خدا بمن فرمان داده تا خویشاوندان نزدیک خود را پیش از دیگران انذار نمایم، اکنون از شما هیچ نمی خواهم جز این که بگویید «لا اله الّا الله». ابولهب که مردی تنومند و درشتخو بود فریاد زد «تبّاً لک الهذا جمعتنا» وای بر تو، ما را برای همین جمع کردی2. پیغمبر نگاهی به ابولهب کرده چیزی فرمود، لکن جعفر بن ابی طالب و عبیده بن حارث و جماعتی ایمان آوردند. قریش هر چه کوشیدند که شاید بتوانند این نور را خاموش کنند و از دعوت پیغمبر جلوگیرند ممکن نشد لاجرم به آزار و اذیت مسلمین پرداختند لکن بخاطر ابوطالب نسبت به شخص پیغمبر و علی ابن ابی طالب خیلی جسارت نمی کردند. از جمله کسانی که در این جا ایمان آورده و مورد آزار قریش قرار گرفته بودند عمار یاسر، و پدر و مادر و برادرش، خباب الارت، صهیب بن سنان، بلال بن رباح عامر بن فهیره بودند که سخت تحت فشار و شکنجه قریش واقع شدند اکنون قصه بلال را چنانکه جاد المولی آورده بشنوید. ( بلال ( امیّه بن خلف بمجلسی که در قریش تشکیل یافته بود شرکت کرده و در آنجا نشسته بود که مردی آرام آرام خود را بدو نزدیک می کرد، او خود را بوی رسانیده و آهسته بگوشش گفت هیچ خبر داری؟! پرسید چه خبری چه شده؟ گفت: غلامت با محمّد رفت و آمد پیدا کرده، و من خود این معنا را بچشم دیده ام، حتی بدست آورده ام در چه موقعی نزد او می رود، یا در گرمای ظهر و یا در تاریکی شب است، و مکرر دیده ام که راه رفتنش با ترس و احتیاط است که می خواهد کسی از کارش سر در نیاورد، و اگر فهم مرا تخطئه نکنی من گمان می کنم دعوت او را هم پذیرفته باشد چه من ان معنا را از سیمای بلال می خوانم و من احوالات او را مورد نظر گرفته ام و چنین گمان می کنم که او نیز مانند بسیاری از مردم مکه بدام وی افتاده، و دین او را پذیرفته است. امیه با کمال تعجب پرسید: راست می گوئی، آیا دلیل هم داری؟ گفت: آری اگر صرف پندار بود و اطمینان نداشتم بتو نمی گفتم، من آنچه دیده ام گفتم تا هر چه زودتر غلامت را از این آلودگی پاک سازی و بطور کلی فکری درباره این فتنه بکنی چه بزودی در همه بردگان و بعد از آنان رفته رفته در سایر طبقات مردم رخنه خواهد کرد. امیه در حالی که از شدت خشم آتش گرفته بود برخاسته بمنزل رفت، و در راه دندان روی دندان فشار داده و در این که چگونه بلال را شکنجه کند می اندیشید. بلال آمد و از چهره در هم گرفته آقایش به آتش خشم و قصد سوء او پی برد، در برابر امیه قرار گرفت اما چه قرار گرفتنی مانند بید می لرزید، امیه گفت: این حرفها چیست که از تو به من رسیده آیا راست است که با محمّد رفت و آمد داری و در تاریکی های شب و گرمای روز نزد او می روی، آیا تو باو ایمان آورده ای و خرافات و ضلالت او را پذیرفته ای و به «لات» و «عزی» کافر شده از دین و از پرستش خدایان قریش و عرب بیرون رفته ای؟ بلال گفت: این که بتو رسانیده که من اسلام آورده ام من از تو چیزی را کتمان نمی کنم، آری من نزد محمّد رفتم و برسالت او ایمان آورده و تصدیقش نمودم، و حال که تو را خبردار کردم دیگر از این که سایر مردم هم خبر یابند باکی ندارم. امیه گفت مگر نمی دانی که تو مملوک من و بنده زر خرید و عیناً مانند سایر اموال من هستی، و مگر نمی دانی که از همان روز که تو را خریده ام عقل و جسم و روح و بدنت ملک منست، دل تو چنین اختیاری ندارد که به هر چه بخواهد ایمان و اعتقاد بهم رسانده، و فکرت آزادانه هر جا بخواهد جولان دهد، با این حال چرا از حد خود تجاوز کرده ای و از دین مولایت بیرون شدی! بلال گفت: درست است که من بنده و اسیر و خادم و زر خرید توام، من این را انکار ندارم بشهادت این که اگر مرا امر کنی در شب های تار بیابان های هولناک را بپیمایم و اگر تکلیفم کنی که در روزهای گرم سنگهای گران بدوش کشم خواهم کشید و ابراز خستگی هم نمی کنم و اما عقل و فکر من و عقیده و ایمانم ملک تو نیست و چیزی نیست که در تحت ملکیت و سلطنت تو در آید، چون عقیده و ایمان یک برده ضرری به حال مالک و مولایش ندارد. غلام مادامی که بر خدمت مولا و حفظ عهد و فرمان او قیام دارد وظیفه بردگی را انجام داده هر چند عقیده و افکارش جز عقاید و افکار مولایش باشد. امیه در حالی که از شدت خشم عنان اختیار از دستش ربوده شده بود فریاد زد: تو ای بنده همه جایت از سر تا بقدم مملوک من است، و از آن جمله عقاید و افکار تو و حتی خاطرات قلبی و حرکات زبان تواست، تو از هیچ یک این ها چیزی را مالک نیستی و من اکنون آنقدر عذاب و شکنجه ات می دهم تا عقایدی را که در دلت راه یافته از خود بیرون کرده آنچه را که در دل بافته ای پنبه کنم، آنگاه در کمال هیجان غضب و نخوت و قدرت و بادلی خالی از عاطفه انسانیت و با کمال بی رحمی بر او حمله کرد و دست و پایش را محکم ببست و او را به کودکان سپرد تا چون گوهری هدف قرار داده و سنگ بارانش کنند. امیه که در آخر وقت به سروقت غلامش می آمد پیش خود فکر می کرد که این شکنجه و عذاب ایمان را از دل او زدوده، و هوای پیروی از دین جدید را از سرش ربوده است، ولکن این خیالی خام بود که وی در مغز خود می پرورانید و محال بود که بتواند با شکنجه و آزار ایمان را از دلی که تسلیم خدا شده و روی خود را به سوی معبود حقیقی کرده زایل سازد، غل و زنجیر و شکنجه و عذاب در برابر حلاوت ایمان چه اثری می تواند داشته باشد، آری دل بلال از نعمت اسلام متنعم شده بود، او دیگر با این نقشه ها از این نعمت چشم نپوشید. امیه وقتی به غلام خود رسید پرسید عذاب را چگونه دیدی، آیا باقی ماندن در انواع شکنجه ها را بهتر می دانی یا برگشتن به پرستش بتها و کفر بآئین محمّد، کدام یک را؟ بلال نگاهی به امیه کرد که از آمادگیش برای بلا و عذاب و ناچیز شمردن شکنجه های وی حکایت می نمود، و با این نگاه خود گویا می خواست بفهماند که تو هم تازیانه داری که می توانی با آن بدنم را کبود کنی و هم طناب داری که می توانی پا و گردنم را بهم ببندی و هم تیر و نیزه داری که می توانی به گلوگاهم فروسازی، و هم شمشیر داری که گردنم را بزنی، ولکن آن چیزی که نداری و در اختیار تو نیست عقل و دل منست، تو کوچکتر، و کمتر از آنی که بتوانی حکومتی بر دل و عقل من داشته باشی، قدرت و سلطنت تو در اینجا کارکرد و موثر نیست، و خلاصه تو بدانجا دسترسی نداری. بلال پس از آن نگاه پرمعنی بیش از این کلمات چیزی نگفت: «احد، احد» و خواست تا بمولایش اعلام بدارد که او همچنان بر دین توحید و ایمان و اعتقاد خود باقی است هر چه انواع محنت ها و اصناف بلاها بر سرش ببارد. روز دوم پس از آن که آفتاب طلوع کرد، و اشعه آن چون تیرهای آتشین بر بیابان های اطراف تابید و سنگ و ریگ صحرا چون براده های تفتیده آهن داغ و سوزان شد امیه بلال را به صحرا آورده و او را بزمین خوابانیده تخت سنگ بزرگی را بروی سینه وی بغلطانید، ولکن نه آن ریگهای تفتیده بیابان در دل او اثر کرد و نه آن تخته سنگ سنگین و سوزان، و نه تابش اشعه آفتاب داغ، و نه گرد و غباری که بسر و رویش می ریخت، بلال همه این ها را تحمل می کرد و و حتی یک کلمه از حرف خود را پس نمی گرفت، و دائماً با تکرار کردن شعار عقیده و عنوان دینیش مترنم بود و می گفت، «احد، احد» احد است آن خدائی که من او را پرستش می کنم و روی دل به سویش دارم، و اعتمادم بر اوست، و در راه او از این عذابها باکی ندارم، و این شکنجه ها مرا از ایمان و عقیدتم بوی باز نخواهد داشت. «احد، احد» آن خدای یکتائی است که من همواره بلیات را بوسیله او از خود دفع می کنم، و در هر گرفتاری باو پناهنده می شوم و هر قدر شدت بلایا راه و روزنه امید را تنگ تر کند اعتماد من بر او بیشتر می شود. «احد، احد» آن خدای یکتائی است که محمّد ( را برسالت مبعوث کرد، و او را رهبری امین قرار داد، و از مهمترین نعمت ها و احسان ها که بمن کرده این است که توفیق پیروی او را بمن ارزانی داشته، و مرا از جمله دوستان و ارادتمندان او قرار داد، من بشکرانه این نعمت در برابر همه این شکنجه ها صبر می کنم. روزگار درازی گذشت که بلال همچنان در شکنجه و عذاب بسر می برد، و مولایش امیه هر روز از روز پیش خشمناکتر و دل سنگتر می گشت، و بلال را به عذاب های دردناکتر شکنجه می داد، و او جز صبر و شکیبائی عکس العملی از خود نشان نمی داد؟ تا آن که روزی ابوبکر در بعضی دره های مکه می گذشت بلال را دیدکه از شدت درد می نالید و بخود می پیچید، و مولایش امیه در کنارش ایستاده از فریاد و ناله او لذت می برد، و مثل کسی که خشم و غیظ خود را تسکین داده و آتش کینه را در سینه خاموش کرده باشد خوشحالی می کرد.
فرمت فایل ورد می باشد و برای اجرا نیاز به نصب آفیس دارد

پروداک فایل

تسهیل در دسترسی به فایل مورد نظر در فروشگاه های فایل دارای نماد اعتماد الکترونیکی

جستجو و دریافت سریع هر نوع فایل شامل: دانشگاهی: مقاله، تحقیق، گزارش کارآموزی، بررسی، نظری، مبانی نظری آموزشی و تدریسی: پاورپوینت، فایل، پروژه، درس‌نامه، طرح درس روزانه، درس پژوهی، یادگیری، آموزش، معلم، دانش‌آموزان، سناریوی آموزشی، بک‌آپ کودک. فناوری و دیجیتال: دانلود، بک‌آپ، ppt، اتوکد، قابل ویرایش، حسابداری، سامسونگ دیجیتال، pdf. روان‌شناسی و علوم تربیتی: پاورپوینت، طرح درس نویسی هنری و طراحی: معماری، عکاسی، وکتور، طراحی سایر: تم تولد، بک‌آپ تولد، ابتدایی، خرید دانلود رایگان، اصول، کورل، بک‌آپ آتلیه پروداک فایل